حق تناقض

به نظرم در کنار تمام حقوقی که باید واسه آدما قایل بود مث حق آزادی و حق انتخاب؛ باید هراز چندگاهی حق تناقض هم قایل بود.آدما حق دارن که از بعضی چیزا بدشون بیاد؛ و حق دارن که بعضی وقتا برن سراغ همون چیزایی که ازشون بدشون می اومده. این قدر دنبال تناقض نباشید.نگفتم که همیشه. گفتم بعضی وقتا.
از این دست تناقضا همه مون داریم توی زندگی.

یک بار رای بدهید

از وقتی بلاگ اسپات فیلتر شد خودم هم به وبلاگم سر نزدم،چون پست جدیدی نداشت.فیلترشکن نداشتم که وبلاگم را ببینم چه برسد به این که پست بذارم.احتمالا اگر داشتم هم چیز زیادی نمی نوشتم.چون بیست روزی اصلا به اینترنت دسترسی نداشتم.این روزها هم جز خواندن وبلاگ ها از طریق گودر کاری نکرده ام. یک بار هم رفته ام به آن سایت که می گویند مال دویچه وله است و بهترین وبلاگ را انتخاب می کند. به در قند قزل آلا رای دادم. البته یکبار؛ رای را باید یکبار داد. اگر چه به همان یکبارش هم شک دارم. درهر حال کار مسخره ای هم هست که هی بروید رای بدهید. مثل همان رای های بیخودی که هی به جدایی نادر از سیمین دادید که بشود نمیدانم بهترین فیلم تاریخ سینما، یا فرهاد مجیدی که بشود محبوب ترین بازیکن فوتبال جهان. احتمالا فقط در ایران و جهان عرب این خصلت وجود دارد که آدم در یک رای گیری تا می تواند رای بدهد. برود شناسنامه برادرش را بیاورد رای بدهد. اگر هم رای دادن بیش از یکبار آزاد باشد که خدا آخر و عاقبتش را بخیر کند.مجیدی از مسی پیش می افتد و جدایی نادر از سیمین از پدرخوانده.
اصلا تشویقتان نمی کنم که بروید به این وبلاگ رای بدهید. مگر آدم وبلاگ می نویسد که رای جمع کند. ولی تشویقتان می کنم که بخوانید. به هر حال وبلاگی که بشود تمام پست هایش را خواند کمتر پیدا می شود.
لطفا جنبه هم داشته باشید و در هر رای گیری کوفتی در هر جایی که بود یکبار بیشتر رای ندهید. البته اگر انتخاباتش جوری بود که قبلش مطمئن شدید حداقل رایتان خوانده می شود.

شورش درونی

تبخال زده ام در حد تیم ملی کامرون. این را می گویم چون فکر می کنم کامرون بزرگ است. مساحتش را نمی دانم البته. توی ذوق هم می زند، مث کامرون. روی گونه راستم است. خیلی وقت بود که تبخال نزده بودم. یک زمانی خوراکم بود؛ گونه چپ، راست، زیر لب، بالای لب، سوراخ راست دماغ، سوراخ چپ دماغ...ماکارونی می خوردم تبخال می زدم، تخمه آفتابگردان می خوردم تبخال می زدم، سرما می خوردم تبخال می زدم، حالت تهوع داشتم تبخال می زدم...
حالا خیلی کمتر شده. سالی یک بار. آن هم یه تبخال کوچک. اما این یکی فرق می کند. شورش کرده انگار. اعتراض. از این ها هم نیست که بترسانمش برود. یا در چسب های تنگ و گرد مخصوص گونه زندانی اش کنم، یا با شیشه آبلیمو حالش را بگیرم. از این ترس ها ندارد. انگار گونه من میدان تحریر باشد، شب ها هم می ماند و نمی رود. با خارش های مداومش شعار می دهد.
اهل مسامحه و مذاکره هم نیست. می خواهد نشان بدهد که حقش نادیده گرفته شده. ساعات کارش زیاد شده، کارفرما حقوقش را نادیده گرفته، مرخصی ندیده، دستمزدش پایین است و یارانه هم نگرفته است. اعلامیه می دهم که خب پیش می آید گاهی، شما ببخشید. اعلامیه را آتش میزند و تهدید به گسترش دامنه می کند. پیغام و پسغام هم می رسد. یکی می گوید امیدوار است که تصمیم درستی بگیرم. دیگری که تا حالا چیزی نگفته از تبخال حمایت می کند و به زبان تبخالی می گوید دس نزن بهش. غذا هم نخور.
برایش پیغام می دهم که کمی آسایکلوویر رویت می مالم. دوباره می خارد. انگار که بهش گفته باشم در درون من آزادی نزدیک به مطلق وجود دارد!
دارم فکر می کنم که امتیازاتی بهش بدهم اما در کنار پنبه هایی هم دارم که آماده اند به میدان بروند و دودمانش را بسوزانند. در ظاهر هم خرجش فقط کمی آب لیمو است. اما در باطن سوزش خیلی بیشتر از این هاست.

سوپراستار

آخرین خبر همین حضور تو، خبر حادثه عبور تو
پخش یک گزارش از خنده تو، بغض تو پرواز پرکنده تو

پشت هم، ضیافت موج و صدف، پیش تو ستاره ها آخر صف
پشت هم نمایش دیدار ما، من و تو، بارون پشت شیشه ها


پی‏نوشت: تولدشه!
پی‏نوشت 2: عکس مربوط به سال گذشته، همین روزها.عکاس مه (شید) یا (دیس) علیمدد.

حماسه هدفمند مرگ ببر سیبری

بعضی چیزها در بعضی چیزهای دیگر گم می‌شود. همیشه همین‌طور بوده. مثل مرگ یک ببر سیبری که در هیاهوی یارانه‌ها و قیمت نان و بنزین و به اصطلاح حماسه 9 دی گم می‌شود. یکی از مجازات سرانی می‌گوید که فتنه‌انگیزی کرده‌اند و دیگری از حماسه و بصیرت. یکی به قیمت نان افتخار می‌کند و دیگری از بهبود وضعیت اقتصادی حرف می‌زند. اما کسی ببر سیبری را نمی‌بیند که نفسش در گوشه قفسی در باغ وحش ارم، به خس خس افتاده و بالا نمی‌آید. سال گذشته دو قلاده پلنگ ایرانی به روسیه دادیم؛ یکی دست شکسته و دیگری مسموم. حالا هر دویشان سالم هستند. روس‌ها هم دو قلاده ببر سیبری به ایران فرستادند؛ ببر نر مرده و ببر ماده در حال احتضار.
یکی می‌گوید گوشت خر بهشان داده‌اند، آن هم ناسالم. دیگری می‌گوید بهداشت و نظافت رعایت نشده. یکی از این گله می‌کند که چرا ببرهایی که قرار بود یک ماه در باغ وحش ارم بمانند و بعد به زیستگاه میانکاله بروند هشت ماه در همین تهران آلوده ماندند. یکی هم می‌گوید ببرها ایدز گرفته بودند.
هر چه بوده و باشد چه تفاوتی می‌کند. ببر نر مُرده و ببر ماده که ابتدا تصور کرده بودند حامله است، نه تنها باردار نیست که نفس‌های او هم به شماره افتاده است.خبری هم از آن پنج میلیارد تومانی که برای میزبانی ببرها مصوب شده بود تا نسل ببر مازندرانی احیا شود، نیست.
اگر به جای این که توی کیوسک بنشینم، نشریه‌ای داشتم، حتما عکس این ببر را عکس یک می‌کردم، تیتر یک، با فونت درشت می‌نوشتم که ببر سیبری در غربت مرد.

میگرن هدفمند

روی کیوسک را به گند کشیده‌اند.کارشان همین است.خزعبلاتی تحویل ملت می‌دهند که آدم رویش نمی‌شود این مطبوعه‌ها را بگذارد روی کیوسک.از وقتی یکی گفت مخالفان هدفمندی یارانه‌ها و آنهایی که سیاه‌نمایی می‌کنند و چوب لای چرخ هدفمندی می‌گذارند را باید اعدام کرد، کسی مخالفت که هیچ انتقاد هم نمی‌کند. در عوض عده‌ای که تمام وجودشان جهت اثبات این جمله است که "همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید" راه افتاده‌اند و سخن‌پراکنی می‌کنند و می‌خواهند هدفمندی یارانه‌ها را با "چیز" جور دربیاورند. یکی می‌گوید هدفمندی یارانه‌ها باعث کاهش مصرف سوخت می‌شود.دیگری می‌گوید هدفمندی یارانه‌ها باعث افزایش قدرت خرید مردم و رونق صنایع می‌شود.آن یکی می‌گوید هدفمندسازی باعث از بین رفتن بیکاری می‌شود.آن دیگری می‌گوید هدفمندی باعث رونق سرمایه‌گذاری خارجی!! می‌شود و به همین ترتیب و این طرح عظیم باعث افزایش بهره‌وری در تمامی عرصه‌ها، جلوگیری از حاشیه‌های اقتصاد، گل شدن شوت بازیکنان تیم ملی فوتبال، قبولی بیشتر دانش‌آموزان در دانشگاه، ازدواج جوانان، راحت کار کردن مزاج مردم... خواهد شد.
فی‌الواقع بهترین حرف همانی است که دکتر احمد سیف بیان کرد و گفت: "انگار قانون هدفمندی یارانه به جز سردرد مردم ایران همه مشکلات دیگر را حل خواهد کرد!"

شهلا لاله را کشته بود

روی کیوسک پر است از نشریاتی که عکس خدیجه جاهد یا همان شهلا را بر روی صفحه اول بزرگ چاپ کرده اند و از اعدامش نوشته اند.در دنیای مجازی هم وضعیت همان است.فقط بی پرواتر و صریح تر. تقریبا واکنش همه یکسان است: ناراحتند، عصبانی اند، افسرده اند، اشکی ریخته اند، به ناصر محمدخانی فحش داده اند و بد و بیراه گفته اند که احتمالا حقش هم هست، برای شهلا دل سوزانده اند، به نظام ناسزا داده اند یا هم با مجازات اعدام مخالفت کرده اند که احتمالا عاقلانه ترین واکنش هم همین بوده است.
اینها را گفتم که بدانید من هم با اعدام شهلا جاهد مخالف بودم.گفتم که بدانید من هم حالم از ناصر محمدخانی به هم می خورد.اما... با خودم می گویم مگر شهلا جاهد زن نبود؟ مثل همین زنانی که پس از اعدام او دارند به ناصر فحش می دهند و او را هرزه و هوسباز می خوانند. همین زنانی که به دنبال احقاق حقوق از دست رفته شان در قانون و این مملکت هستند. دمشان هم گرم.کار بجایی می کنند.
اما کاش این زنان همان موقع که شهلا هنوز زنده بود از او می پرسیدند چرا صیغه مردی شد که زن دیگری را به عنوان همسر در خانه داشت؟ چرا شهلا که خود زن بود حقوق زن دیگری را ... یکی مثل خودش را رعایت نکرد.
قانون مزخرفی است که به مردها اجازه داده چند همسر اختیار کنند. اما مطمئنا قانونی وجود نداشته و ندارد که شهلا را ملزم به ازدواج با مردی کند که زن داشت. خواهشا نگویید عشق بود که حالم به هم می خورد.
شهلا زنی بود که زندگی زن دیگری را از بین برد.اما مجازاتش این نبود.
همه این را می دانیم که ناصر به زور و اجبار شهلا را نگرفته بود.به او تجاوز نکرده بود؛ اگر پای هوسبازی و هرزه گری ناصر در میان است آیا شهلا در این وسط مقصر نبود؟
آیا شهلا فقط عاشق بود؟ هوس نداشت؟
نمیدانم در آن روز صبح؛ نُه سال قبل؛ شهلا لاله سحرخیزان را با چاقو کشت یا نه. اما مطمئنم که شهلا لاله را کشته بود.خیلی قبل از آن...زمانی که به گفته خودش عاشقانه با ناصر محمدخانی زیر یک سقف رفت. زمانی که با او خوابید.زمانی که برایش عشوه آمد. زمانی که برایش غذا پخت. زمانی که به گفته برخی دوستان صبح زمستان قبل از ناصر روی کاسه توالت نشست تا آن را برای عشقش!!! گرم کند.
شهلا لاله را زمانی کشت که خواست همسر ناصر محمدخانی شود.